صدای موج ها و باز هم صدایشان روح خسته ام را نوازش است
دلم در تمنای رقصشان در حسرت
بیکران دریا مرا میخواند
من اما...... رقص شراره ای آتش را در باد آرزو دارم
خواهم که تنم گوشی شود برای شنیدن.
خواهم چشمانم را ببندم و در خطوط ذهن آشفته ام تنها نیلی دریا گونه ات را نقش کشم
ندرید
آرامشم را
موج تن نالان و خسته اش را را به ماسه ها میکوبد
و باز دریا مرا میخواند.
مینگرم این بیکران بی انتها را
نور ماه را نمیبینم
چه با شکوه چه خروشان
من در کنار آتش با آنان که دوستشان میدارم دل خوشم
و دستهایم دستهای مملو از خواهشم را در ذلال آبیش خواهم شست