منم آن مست خرابات،قدح و باده به دست
چندان سوی صحرای عدم میگردم
ساقیا پر بنما،قدح و باده ما را
زان شراب رخ چون ماه،که مست میگردم
من بنوشم لا جرعه،می رویت
ور نه حاصل که تو را،در دو جهان میگردم
من واله من دیوانه و سرگشته ی کویت
سالهاست شهر به شهر رد تو را میگردم
......................................................
دل دیوانه من چند صباحی ست حیران تو گشته
تو چرا رخ ننمایی،دلم بیمار تو گشته
من همان یار خموشم،دم به دم آه بنوشم
تو همان لیلی ما باش،دل مجنون تو گشته
..................................................
کاش امشب نرسد صبح که من
غرق بوی خوش یارم،پریشان دیارم
کاش هرگز نرسد وقت جدایی
که سبو را نستاند زدستم ،دست یارم