بغض تو گلوم اسیره ،چشام بازم غمگینه ،تنهایی برام تنگه ،چشم میگردونم تو این پریشونی هام یه شونه ،یه آغوش گرم پیدا کنم تا بغض دلمو خالی کنم.
دل کوچیکم ،توی سینم بیقراره،صدای ناله هاشو میشنوی،کاش یکی باشه که بشنوه زجه هاشو،
هیچ وقت پیدات نکردم .هنوز هم برام گمی
هنوز هم یه حبابی تو دم دمای غروب
هنوز برام یه خاطره ای
به چه کسی میتونم بگم که صدام ،نفسم ،تپش های قلبم ،حتی این کلمات و نوشته ها همه از نبودت دلتنگن
همشون غریبن توی این عاشقی ها
کمر غرورم خم شده ،تاب نداره ،دست هامو که به زانوهام میگیرم بازم نمیتونم کمر راست کنم
زانو هام میلرزن ،تا کی باید دنبال یه نشونه ،یه رد پا ،زمین خدا رو آسمونشو ،بگردم
دیگه حتی قاب آیینه توی تاقچه منو تصویر نداره،
تنها غباره که روش خودنمایی میکنه
دیگه هوایی که میبلعم،بوی تنتو نمیده،دل من دیگه آهنگی نداره
پس بذار تنها توی این نوشته هام غرق بشم
بذار فقط سایتو که ازت تو ذهنم بجا مونده رو بو بکشم
هنوز هم بیادت.....................