پنداشتم قاب چشمانت،آیینه نگاهم خواهد گشت
پنداشتم عطر رویایت،بستر خیالم خواهد گشت
پنداشتم با افسون نگاهم ترا در قلبم محبوس خواهم کرد
پنداشتم با سکوت لب های خشک از محبتت،حضورت را میزبانی خواهم کرد
کاش زمستان عمرم ،بهار گردد درپایان
غروب از دلم رخت بر بندد
خروش کند مهر جویباران
روزگار نا خوشی آخر کی میرسد به کوی عیاران
رهرو غریب نالانم مست شود در باران
غرق باران شود تمام تنم
شکوفه های سیب شود پیراهنم